حالم خوبه؛ حالم خوبه... تو را دوس دارم و... » شيوا با صداي بلند ميخندد و حرف ميزند. ميگويد از طريق اطلاعيهاي در ميدان وليعصر از برگزاري همايش خبردار شده و با چند نفر از دوستانش به اينجا آمده. او از حال خود ميگويد: «من خيلي دلشوره دارم، شبها خواب ندارم و كابوس ميبينم. نااميد هستم و كلافه و تصوير مبهمي از آينده هميشه همراه منه، اما حالا حس ميكنم كه خيلي خوبم.» او به همراه چهار دوست خود قصد رفتن به جايي را براي آرامشدن ميكنند...
همه 500صندلي سالن پارك كانون پر شده و عدهاي سرپا ايستادهاند. استاد از ترس ميگويد: «بزرگترين قاتل روياهاي ما ترس است.»، او از اعتمادبهنفس حرف ميزند و از سهآرزوي بزرگ حاضران ميپرسد. دختران و پسران جوان و پدرومادرها گوش به دهان او خيره شدهاند. انگار دهان استاد چراغ علاءالدين است و معجزه ميكند و همه ميخواهند همين امروز و اينجا ترس خود را بكشند. حاضران تندوتند آرزوهاي خود را بر تكه كاغذي كه استاد از آنها خواسته بود، مينويسند.
حالا نوبت به خواندن نوشتهها ميرسد، همه هيجانزده هستند. استاد ميگويد خانمها اجازه ندهيد هميشه آقايان اول حرف بزنند. دختر دست خود را زود بالا ميبرد و با صداي بلند، آرزوي خود را ميخواند: «ازدواج با كسي كه دوسش دارم، سفر به اروپا و ادامه تحصيل». ديگري آرزوي پولدارشدن و شوهر خوب را دارد. آن يكي دنبال راهحلي براي غلبه بر مشكلات خود ميگردد و نگران آينده زناشويي خود است.
همه دوست دارند سريع به استاد جواب دهند و شايد ميترسند مبادا قاتل بزرگترين روياي آنها ترس باشد. اين نكته كليدي همايش است و هيچكس ترس را دوست ندارد. صحبتهايي است از بزرگان علم روانشناسي؛ اينكه چهكسي و چگونه موفق شده، داستان مردي تنبل كه يكروز اراده كرد و بزرگ شد، آن ديگري از بس كه كتاب روانشناسي خواند، خودش روانشناس شد و اعتماد به روانشناسها... همه صحبتها گلوله انرژي را در رگهاي جوانان منفجر ميكند. روان شناس با صداي بلند حرف ميزند و تاكيد ميكند شايد همين امروز لحظه تغيير زندگي شما فرا رسيده است. «نشانههاي تغيير زندگي را جدي بگيريد.»
خانمي با پسر و دخترش در همايش شركت كرده و به بغلدستي خود از اين سمينار ميگويد. اين همايش در دو روز و چهار نوبت برگزار شده و هربار همه صندليها پر بوده: «كلاسهاي روانشناسي معجزه ميكنه، ميتوني بفهمي كي هستي و چي ميخواي؛ من خيلي وقت بود كه خودم را فراموش كرده بودم...».
در 90دقيقه كلاس همه سراپا گوش هستند؛ كمتر كسي صندلي خود را ترك ميكند و رقابت در يادگيري شروع شده. شايد همه براي شروع تغيير اينجا هستند؛ تغيير در شيوه زندگي و روانشناس بر اين تاكيد دارد. اما چگونه و از كجا بايد تغيير را شروع كرد؟ روانشناس پاسخ اين سوال را به زمان ديگري موكول ميكند. او از حاضران براي حضور در كلاسهاي اعتمادبهنفس كاربردي دعوت ميكند و تضمين ميدهد: «اگر زندگي شما تغيير نكرد، آن موقع ميتوانيد كل مبلغ پرداختي را پس بگيريد».
همايش با پخش كليپي تمام ميشود. 500نفر بهسرعت از سالن خارج ميشوند و كمتر كسي سراغ ميز پذيرش براي ثبتنام ميرود. ميگويند هزينه اين كلاس بالاست. شايد اولين نافرماني از كلاس، در همين لحظه شروع ميشود: روانشناس گفته بود كه اين پول درمقابل روح و روان انسان هيچ ارزشي ندارد. موقع خروج، مرد جواني به بغلدستي خود ميگويد: «تو خيلي انرژي مثبتي، مايل به دوستي هستي يا نه؟» دختر با لبخند رضايت پاسخ ميدهد.
مرد ادامه ميدهد: «جلسه براي شما مفيد بود يا نه؟» و دختر جواب ميدهد: «چشمانداز آينده در مه غليظي ناپيداست و من را نگران ميكند.» زن زود در حرف اين دو ميپرد: «كساني كه به اين كلاسها ميآيند يكهدف دارند؛ ارتقاي كيفيت زندگي و آگاهي به خود مشكلات.» بحث به شكست عاطفي دختر ميرسد و دختر اشك خود را پاك ميكند.
پارك جلوي كانون، محل استراحت حاضران در همايش است. مرد جوان از تاثير كلاسهاي روانشناسي حرف ميزند و زمان همه كلاسها را حفظ است. ميگويد: «خود ما هم در محل كار، كلاسهاي متعدد روانشناسي داريم و تا به حال شايد در 50كلاس روانشناسي از سطح ابتدايي تا پيشرفته شركت كردهام.» او اين راه را شروع مسير تعالي روحي ميداند. ميگويد: «هميشه يكنشانه وجود دارد تا ما را از خواب غفلت بيدار كند».
خود را فعال در حوزه «ماركتينگ» (بازاريابي) معرفي ميكند. ميگويد: «اگر بخواهيد پولدار شويد، با شماره تلفن من تماس بگيريد» و كارت ويزيتش را نشان ميدهد. او از بازار فروش لوازم آرايش ميگويد؛ حقوق خوانده و دو سال است كه در كار بازاريابي است. شيوه كار خودشان را مشابه گلدكوييست ميداند اما تاكيد دارد كه از وزارت بازرگاني مجوز گرفتهاند و تنها شركت بازاريابي هرمي هستند كه با مجوز رسمي فعاليت ميكنند. ميگويد: «بازاريابي دومين شغل پردرآمد دنياست و اگر عاقل باشي، حتما با من تماس ميگيري.»
آهسته قدم برميدارد و اصرار دارد كه كلاسهايي در سطح بالاتر در موسسه آنها برگزار ميشود. تاكيد ميكند كه منتظر حضور دختر در كلاس روانشناسي و البته همكاري ميماند.
احمد دورههاي آموزشي NLP يا «برنامهريزي عصبي و كلامي» را بهترين و مفيدترين دوره ميداند كه ميتواند به ارتقاي توانمندي فردي و سازماني فرد كمك كند؛ او ميگويد: «امروز بعدازظهر بيكار بودم و وقتي ديدم همايش رايگان است، با اشتياق به اينجا آمدم. خود اين همايشها هم ميتواند مسكن موقت آلام فرد باشد.» او گوشي صندوق دريافت پيامك تلفن همراه خود را نشان ميدهد، پيامهايي با مضمون «در بدترين روزها اميدوار باش! قويترين دوره موفقيت قانون جذب ثروت، شادي و آرامش، ارتباط موثر، اعتمادبهنفس و نداي درون»، «قويترين دوره تندخواني و تقويت حافظه با متد lwf» «دوره كاربردي بينظير اعتمادبهنفس» و «با ديالوگهاي هيپنوتيزمي و شخصيتشناسي خود و شريك زندگيتان آشنا شويد» را در پوشهاي جداگانه نگه داشته.
احمد ميگويد: «در همه اين همايشها شركت ميكنم. اما درنهايت اينكه اگر در كلاسهاي اين افراد شركت نكني، خود همايش خيلي به درد نميخورد.» او از همايشهاي «استاد»هاي مختلفي نام ميبرد، سر خود را تكان ميدهد و با صداي بلند ميگويد: «خانم! ما همه به درمان نياز داريم، كمي بيشتر يا كمتر... مهم اينه كه متوجه باشيم ما آدمها به كلاس و شناخت روان خود نياز داريم.»
بهاره هم مثل احمد از نياز به روانشناسي در دنياي مدرن ميگويد: «انرژيدرماني فوقالعاده است، بايد چاكراهاي بدن خود را بشناسي. اما خود من كلاسهاي مستقل را ترجيح ميدهم. هركسي روانشناس نداشته باشد، مثل بيماري است كه هيچ وقت به پزشك مراجعه نكرده؛ البته هزينه كلاسهاي روانشناسي بالاست اما اين يكنياز شديد است و ما آدمها به آن نياز داريم؛ آنهايي كه پيش روانشناس نميروند، ديونهاند. من فردا هم وقت روانشناس دارم.»
مرد جواني بهاره را همراهي ميكند. او بادي در غبغب مياندازد و ميگويد: «ما بايد بتوانيم الگوي فكري و ذهني خود را تغيير دهيم و جهان را وادار كنيم تا مطابق آنچه كه ما در ذهن داريم، رفتار كند. اگر كسي ميتواند كاري را انجام دهد، پس هركس ديگري هم ميتواند روش انجام آن كار را ياد بگيرد. راستش ما ميتوانيم الگوي فكري و رفتاري انسانهاي موفق را ياد بگيريم و با انجام آنها، به نتايج مشابه برسيم. شما بايد روش ارتباطتان را تنظيم كنيد تا بتوانيد پاسخي را كه دوست داريد، دريافت كنيد.»
سحر 33ساله ميگويد من در كلاسهاي زيادي شركت كردهام. اين روزها اين كلاسها خيلي مد شدهاند؛ هر روز پيامهاي متعددي ارسال ميشود و معلوم نيست چهكسي شماره تلفن ما را به اين افراد ميدهد. ميگويد: «من هم در كلاس راز جذابيت زنانه شركت كردهام، هم در كلاس nlp، TA.» البته او سطح اين كلاسها را بسيار متفاوت ميداند. ميگويد: «عاشق رقص قاصدك كلاس TA هستم و آن قولوقرارهاي دستهجمعي كه از كلاس درس چيزي به ديگران نگوييم. اين يكقرارداد يا قانون كلاس TAبود.»
او از كلاس «راز جذابيت زنانه» به «كلاس زنانگي و خالهزنكي» ياد ميكند. ميگويد: «اين كلاسها، بازارمكاره است نه درمانگر واقعي. حضور دستهجمعي 500 نفر در يككلاس و انتظار معجزه داشتن؟ بعيد است. يعني همه به يكدرد گرفتاريم؟» او تاكيد ميكند كه «من به اصرار دخترخالهام اينجا هستم.»
سحر ادامه ميدهد: «اول فكر ميكني معجزهاي شده، حالت خوبه، خيلي خوب. من اولينبار وقتي در كردستان دانشجو بودم، با دوستم به اين كلاس آمديم و بعدا در دوره پيشرفته «تحليل رفتار متقابل» يا TA شركت كردم. آن زمان خيلي مشكل داشتم. پدرو برادرم معتاد بودند و من ميخواستم به خارج از كشور بروم، كه همهچيز به هم خورده بود. يكماه اول حالم خوب بود اما بايد به تمرينهاي كلاس ادامه ميدادم؛ اوايل امكان تمرين وجود داشت و من هم خيلي پروانهاي بودم اما بعد همهچيز فراموش شد.»
او كلاسهاي PRACTICAL را مهمتر از همايشهايي ميداند كه خود آنها كار بازاريابي ميكنند؛ ميگويد اين كلاسها به فستفود شباهت دارند. در اول احساس سيري به آدم دست ميدهد اما نياز روح را برآورده نميكند. تاكيد دارد؛ اما همه اين كلاسها اينطور نيستند و بعضيها خيلي مفيد هستند.
ليلا، زن نسبتا مسني است و درحال ترك سالن همايش راز زنانگي است. ميگويد: «كوه موش زاييد.» او از مشكلات پيچيده آدمها در دنياي مدرن ميگويد و اينكه 70درصد مردم تهران مشكلات آشكار و پنهان رواني دارند. ميگويد: «اين كلاس يكمسكن موقت بود و اما يكبازاريابي براي بعضيها. اما من از حضور در اين كلاس لذت بردم.» او موقع خداحافظي دعوت ميكند كه همه در همايش رايگان اين دوره شركت كنند: «بالاخره يكجمعه را تنها نيستي.»
منبع : فرارو
حالم خوبه؛ حالم خوبه... تو را دوس دارم و... » شيوا با صداي بلند ميخندد و حرف ميزند. ميگويد از طريق اطلاعيهاي در ميدان وليعصر از برگزاري همايش خبردار شده و با چند نفر از دوستانش به اينجا آمده. او از حال خود ميگويد: «من خيلي دلشوره دارم، شبها خواب ندارم و كابوس ميبينم. نااميد هستم و كلافه و تصوير مبهمي از آينده هميشه همراه منه، اما حالا حس ميكنم كه خيلي خوبم.» او به همراه چهار دوست خود قصد رفتن به جايي را براي آرامشدن ميكنند...
همه 500صندلي سالن پارك كانون پر شده و عدهاي سرپا ايستادهاند. استاد از ترس ميگويد: «بزرگترين قاتل روياهاي ما ترس است.»، او از اعتمادبهنفس حرف ميزند و از سهآرزوي بزرگ حاضران ميپرسد. دختران و پسران جوان و پدرومادرها گوش به دهان او خيره شدهاند. انگار دهان استاد چراغ علاءالدين است و معجزه ميكند و همه ميخواهند همين امروز و اينجا ترس خود را بكشند. حاضران تندوتند آرزوهاي خود را بر تكه كاغذي كه استاد از آنها خواسته بود، مينويسند.
حالا نوبت به خواندن نوشتهها ميرسد، همه هيجانزده هستند. استاد ميگويد خانمها اجازه ندهيد هميشه آقايان اول حرف بزنند. دختر دست خود را زود بالا ميبرد و با صداي بلند، آرزوي خود را ميخواند: «ازدواج با كسي كه دوسش دارم، سفر به اروپا و ادامه تحصيل». ديگري آرزوي پولدارشدن و شوهر خوب را دارد. آن يكي دنبال راهحلي براي غلبه بر مشكلات خود ميگردد و نگران آينده زناشويي خود است.
همه دوست دارند سريع به استاد جواب دهند و شايد ميترسند مبادا قاتل بزرگترين روياي آنها ترس باشد. اين نكته كليدي همايش است و هيچكس ترس را دوست ندارد. صحبتهايي است از بزرگان علم روانشناسي؛ اينكه چهكسي و چگونه موفق شده، داستان مردي تنبل كه يكروز اراده كرد و بزرگ شد، آن ديگري از بس كه كتاب روانشناسي خواند، خودش روانشناس شد و اعتماد به روانشناسها... همه صحبتها گلوله انرژي را در رگهاي جوانان منفجر ميكند. روان شناس با صداي بلند حرف ميزند و تاكيد ميكند شايد همين امروز لحظه تغيير زندگي شما فرا رسيده است. «نشانههاي تغيير زندگي را جدي بگيريد.»
خانمي با پسر و دخترش در همايش شركت كرده و به بغلدستي خود از اين سمينار ميگويد. اين همايش در دو روز و چهار نوبت برگزار شده و هربار همه صندليها پر بوده: «كلاسهاي روانشناسي معجزه ميكنه، ميتوني بفهمي كي هستي و چي ميخواي؛ من خيلي وقت بود كه خودم را فراموش كرده بودم...».
در 90دقيقه كلاس همه سراپا گوش هستند؛ كمتر كسي صندلي خود را ترك ميكند و رقابت در يادگيري شروع شده. شايد همه براي شروع تغيير اينجا هستند؛ تغيير در شيوه زندگي و روانشناس بر اين تاكيد دارد. اما چگونه و از كجا بايد تغيير را شروع كرد؟ روانشناس پاسخ اين سوال را به زمان ديگري موكول ميكند. او از حاضران براي حضور در كلاسهاي اعتمادبهنفس كاربردي دعوت ميكند و تضمين ميدهد: «اگر زندگي شما تغيير نكرد، آن موقع ميتوانيد كل مبلغ پرداختي را پس بگيريد».
همايش با پخش كليپي تمام ميشود. 500نفر بهسرعت از سالن خارج ميشوند و كمتر كسي سراغ ميز پذيرش براي ثبتنام ميرود. ميگويند هزينه اين كلاس بالاست. شايد اولين نافرماني از كلاس، در همين لحظه شروع ميشود: روانشناس گفته بود كه اين پول درمقابل روح و روان انسان هيچ ارزشي ندارد. موقع خروج، مرد جواني به بغلدستي خود ميگويد: «تو خيلي انرژي مثبتي، مايل به دوستي هستي يا نه؟» دختر با لبخند رضايت پاسخ ميدهد.
مرد ادامه ميدهد: «جلسه براي شما مفيد بود يا نه؟» و دختر جواب ميدهد: «چشمانداز آينده در مه غليظي ناپيداست و من را نگران ميكند.» زن زود در حرف اين دو ميپرد: «كساني كه به اين كلاسها ميآيند يكهدف دارند؛ ارتقاي كيفيت زندگي و آگاهي به خود مشكلات.» بحث به شكست عاطفي دختر ميرسد و دختر اشك خود را پاك ميكند.
پارك جلوي كانون، محل استراحت حاضران در همايش است. مرد جوان از تاثير كلاسهاي روانشناسي حرف ميزند و زمان همه كلاسها را حفظ است. ميگويد: «خود ما هم در محل كار، كلاسهاي متعدد روانشناسي داريم و تا به حال شايد در 50كلاس روانشناسي از سطح ابتدايي تا پيشرفته شركت كردهام.» او اين راه را شروع مسير تعالي روحي ميداند. ميگويد: «هميشه يكنشانه وجود دارد تا ما را از خواب غفلت بيدار كند».
خود را فعال در حوزه «ماركتينگ» (بازاريابي) معرفي ميكند. ميگويد: «اگر بخواهيد پولدار شويد، با شماره تلفن من تماس بگيريد» و كارت ويزيتش را نشان ميدهد. او از بازار فروش لوازم آرايش ميگويد؛ حقوق خوانده و دو سال است كه در كار بازاريابي است. شيوه كار خودشان را مشابه گلدكوييست ميداند اما تاكيد دارد كه از وزارت بازرگاني مجوز گرفتهاند و تنها شركت بازاريابي هرمي هستند كه با مجوز رسمي فعاليت ميكنند. ميگويد: «بازاريابي دومين شغل پردرآمد دنياست و اگر عاقل باشي، حتما با من تماس ميگيري.»
آهسته قدم برميدارد و اصرار دارد كه كلاسهايي در سطح بالاتر در موسسه آنها برگزار ميشود. تاكيد ميكند كه منتظر حضور دختر در كلاس روانشناسي و البته همكاري ميماند.
احمد دورههاي آموزشي NLP يا «برنامهريزي عصبي و كلامي» را بهترين و مفيدترين دوره ميداند كه ميتواند به ارتقاي توانمندي فردي و سازماني فرد كمك كند؛ او ميگويد: «امروز بعدازظهر بيكار بودم و وقتي ديدم همايش رايگان است، با اشتياق به اينجا آمدم. خود اين همايشها هم ميتواند مسكن موقت آلام فرد باشد.» او گوشي صندوق دريافت پيامك تلفن همراه خود را نشان ميدهد، پيامهايي با مضمون «در بدترين روزها اميدوار باش! قويترين دوره موفقيت قانون جذب ثروت، شادي و آرامش، ارتباط موثر، اعتمادبهنفس و نداي درون»، «قويترين دوره تندخواني و تقويت حافظه با متد lwf» «دوره كاربردي بينظير اعتمادبهنفس» و «با ديالوگهاي هيپنوتيزمي و شخصيتشناسي خود و شريك زندگيتان آشنا شويد» را در پوشهاي جداگانه نگه داشته.
احمد ميگويد: «در همه اين همايشها شركت ميكنم. اما درنهايت اينكه اگر در كلاسهاي اين افراد شركت نكني، خود همايش خيلي به درد نميخورد.» او از همايشهاي «استاد»هاي مختلفي نام ميبرد، سر خود را تكان ميدهد و با صداي بلند ميگويد: «خانم! ما همه به درمان نياز داريم، كمي بيشتر يا كمتر... مهم اينه كه متوجه باشيم ما آدمها به كلاس و شناخت روان خود نياز داريم.»
بهاره هم مثل احمد از نياز به روانشناسي در دنياي مدرن ميگويد: «انرژيدرماني فوقالعاده است، بايد چاكراهاي بدن خود را بشناسي. اما خود من كلاسهاي مستقل را ترجيح ميدهم. هركسي روانشناس نداشته باشد، مثل بيماري است كه هيچ وقت به پزشك مراجعه نكرده؛ البته هزينه كلاسهاي روانشناسي بالاست اما اين يكنياز شديد است و ما آدمها به آن نياز داريم؛ آنهايي كه پيش روانشناس نميروند، ديونهاند. من فردا هم وقت روانشناس دارم.»
مرد جواني بهاره را همراهي ميكند. او بادي در غبغب مياندازد و ميگويد: «ما بايد بتوانيم الگوي فكري و ذهني خود را تغيير دهيم و جهان را وادار كنيم تا مطابق آنچه كه ما در ذهن داريم، رفتار كند. اگر كسي ميتواند كاري را انجام دهد، پس هركس ديگري هم ميتواند روش انجام آن كار را ياد بگيرد. راستش ما ميتوانيم الگوي فكري و رفتاري انسانهاي موفق را ياد بگيريم و با انجام آنها، به نتايج مشابه برسيم. شما بايد روش ارتباطتان را تنظيم كنيد تا بتوانيد پاسخي را كه دوست داريد، دريافت كنيد.»
سحر 33ساله ميگويد من در كلاسهاي زيادي شركت كردهام. اين روزها اين كلاسها خيلي مد شدهاند؛ هر روز پيامهاي متعددي ارسال ميشود و معلوم نيست چهكسي شماره تلفن ما را به اين افراد ميدهد. ميگويد: «من هم در كلاس راز جذابيت زنانه شركت كردهام، هم در كلاس nlp، TA.» البته او سطح اين كلاسها را بسيار متفاوت ميداند. ميگويد: «عاشق رقص قاصدك كلاس TA هستم و آن قولوقرارهاي دستهجمعي كه از كلاس درس چيزي به ديگران نگوييم. اين يكقرارداد يا قانون كلاس TAبود.»
او از كلاس «راز جذابيت زنانه» به «كلاس زنانگي و خالهزنكي» ياد ميكند. ميگويد: «اين كلاسها، بازارمكاره است نه درمانگر واقعي. حضور دستهجمعي 500 نفر در يككلاس و انتظار معجزه داشتن؟ بعيد است. يعني همه به يكدرد گرفتاريم؟» او تاكيد ميكند كه «من به اصرار دخترخالهام اينجا هستم.»
سحر ادامه ميدهد: «اول فكر ميكني معجزهاي شده، حالت خوبه، خيلي خوب. من اولينبار وقتي در كردستان دانشجو بودم، با دوستم به اين كلاس آمديم و بعدا در دوره پيشرفته «تحليل رفتار متقابل» يا TA شركت كردم. آن زمان خيلي مشكل داشتم. پدرو برادرم معتاد بودند و من ميخواستم به خارج از كشور بروم، كه همهچيز به هم خورده بود. يكماه اول حالم خوب بود اما بايد به تمرينهاي كلاس ادامه ميدادم؛ اوايل امكان تمرين وجود داشت و من هم خيلي پروانهاي بودم اما بعد همهچيز فراموش شد.»
او كلاسهاي PRACTICAL را مهمتر از همايشهايي ميداند كه خود آنها كار بازاريابي ميكنند؛ ميگويد اين كلاسها به فستفود شباهت دارند. در اول احساس سيري به آدم دست ميدهد اما نياز روح را برآورده نميكند. تاكيد دارد؛ اما همه اين كلاسها اينطور نيستند و بعضيها خيلي مفيد هستند.
ليلا، زن نسبتا مسني است و درحال ترك سالن همايش راز زنانگي است. ميگويد: «كوه موش زاييد.» او از مشكلات پيچيده آدمها در دنياي مدرن ميگويد و اينكه 70درصد مردم تهران مشكلات آشكار و پنهان رواني دارند. ميگويد: «اين كلاس يكمسكن موقت بود و اما يكبازاريابي براي بعضيها. اما من از حضور در اين كلاس لذت بردم.» او موقع خداحافظي دعوت ميكند كه همه در همايش رايگان اين دوره شركت كنند: «بالاخره يكجمعه را تنها نيستي.»
منبع : فرارو